مناجات امام حسين(عليه السلام) پيشواي شهيدان(عليه السلام) سپيده دم عاشورا با اصحاب وفادارش نماز صبح را اقامه نمودند و پس از آن دست¬هاي مباركشان را به سوي آسمان بلند و اينگونه با پروردگار خود مناجات كردند:
«خداوندا! تو در دشواريها همواره پناه، و در سختيها اميد من هستي؛ در آن چه بر من نازل شود پناه و ياورم هستي؛ پروردگارا! از زخمهاي رنج آوري كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروايي داشته و طعن دشمن را به همراه دارد، به تو شكايت ميكنم كه اميد داشتن به تو، بينيازي از دل دادن به ديگري است؛ پس درهاي بسته را بگشاي و روزنههاي اميد را بنماي كه همة نعمت-ها و تمام خوبيها از آنِ توست، و تو تنها مقصود آرزوهايي» .
صف آرايي سپاه امام حسين(عليه السلام)
حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) پس از نماز صبح، پيشاپيش خيمهها، سپاه خويش را كه متشكل از 32 سواره و 40 پياده بود، آراستند و آن را به سه دسته تقسيم كردند. دستة اول را در طرف راست به فرماندهي «زهيربن قين» و دستة دوم را در جانب چپ به فرماندهي «حبيب بن مظاهر» و دستة سوم را در ميان آن دو قرار دادند و خود نيز در وسط دو دسته مستقر شدند و پرچم را به دست برادرشان حضرت ابالفضل العباس(عليه السلام) سپردند. خطبة امام حسين(عليه السلام)
امام حسين(عليه السلام) براي پيشگيري از نبرد و خونريزي، تلاشهاي بسـيار فرمودند؛ سپاه دشمن را چندين بار نصيحت كردند و اندرز دادند تا شايد دل¬هاي سخت آن¬ها تكاني بخورد و وجدانهاي خفتةشان بيدار گردد:
«اي مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ شتاب نكنيد تا شما را به چيزي كه انجام دادن آن بر من واجب و حق شما بر من است، موعظه كنم و حقيقت امر را به شما بگويم. اگر انصاف داديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر نپذيرفتيد و از مسير عدل و انصاف كنار رفتيد، تصميم خود را عملي سازيد و با ما بجنگيد. خداي بزرگ صاحب اختيار من است؛ همان خدايي كه قرآن را نازل فرمود و اختيار نيكوكاران به دست اوست.
نسب مرا به ياد آريد و ببينيد كه كيستم؟ و به خود آييد و خود را ملامت كنيد؛ بنگريد كه آيا كشتن و شكستن حرمت من رواست؟! آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند جانشين و پسر عموي او نيستم؟! همان كسي كه پيش از همه، ايمان آورد و رسول خدا را به آن چه از جانب خداي آورده بود تصديق كرد؟!آيا حمزه سيد الشهداء عموي من نيست؟! و آيا جعفر طيّار كه خداوند دو بال به او كرامت فرمود تا در بهشت به پرواز در آيد عموي من نيست؟!آيا نميدانيد كه رسول خدا(صلي الله عليه و اله) دربارة من و برادرم فرمود: "اين دو سَرورِ جوانان اهل بهشتند؟!"
اگر سخنم را نميپذيريد و در درستي گفتار من ترديد داريد، به خدا سوگند از زماني كه دانستم خداوند دروغ گويان را دشمن ميدارد، هرگز سخني به دروغ نگفتهام. در ميان شما افرادي هستند كه به درستي و راستي مشهورند و گفتار مرا تأييد ميكنند. از جابر بن عبدالله انصاري و ابو سعيد خدري و سهل بن سعد انصاري و سهل بن سعد ساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا براي شما آن چه را كه از رسول خدا(صلي الله عليه و اله) شنيدهاند، باز بگويند تا راستي گفتار من براي شما ثابت شود. آيا اين گواهيها مانع از ريختن خون من نميشود؟!»
آغاز نبرد
عمر بن سعد خود را به سپاه امام حسين(عليه السلام) نزديك كرد و تير را بر كمان نهاد و به سوي سپاه آن حضرت پرتاب كرد و گفت: «همگي نزد عبيدالله بن زياد گواه باشيد كه من نخستين كسي بودم كه به سوي آنان تير انداختم!! »
بدين شكل، جنگ رسماً آغاز شد. هر يك از اصحاب امام با دهها تن از نيروهاي دشمن به نبرد نابرابر و يا تن به تن پرداختند و هيچ گونه ترس و ترديدي در آنان ديده نميشد كه اين روحية بالاي اعتقادي و رزمي براي دشمن، سنگين و كمرشكن بود؛ ميپنداشتند كه سپاه امام حسين(عليه السلام) از همان لحظات نخست جنگ، شكست خواهد خورد؛ ولي پس از شروع نبرد، دريافتند كه با دژهايي استوار از ايمان و عقيده روبهرو شدهاند كه شكست آنها كار آساني نيست.
ياران امام حسين(عليه السلام) از بامداد روز عاشورا تا عصر، نبرد را ادامه دادند و تا آخرين قطرههاي خون خود در دفاع از امام حسين(عليه السلام) جان فشاني كردند كه از جمله آنها ميتوان به شهادت حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ بن يزيد رياحي، زهير بن قين، نافع بن هلال، برير بن خضير، عابس بن ابي شبيب و دهها اسوة ايثار و مردانگي اشاره نمود. نماز ظهر عاشورا
چون هنگام نماز ظهر فرا رسيد، ابوثمامة صيداوي به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: «يا ابا عبدالله! فدايت شوم، اين گروه به ما نزديك شدهاند و به خدا سوگند كه من بايد پيش از شما كشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات ميكنم با شما نماز خوانده باشم!»
آن حضرت سـر به سـوي آسـمان برداشـتند و فرمـودند: «يـاد از نماز كردي، خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد». آن گاه امام زهير بن قيس و سعيد ابن عبدالله را دستور داد كه درجلوي آن حضرت بايستند تا ايشان نماز ظهر را بگزارند؛ پس امام(عليه السلام) با نيمي از يارانشان نماز خوف به جاي آوردند. شهادت بنيهاشم
پس از آنكه ياران وفادار امام حسين(عليه السلام) يكايك با مبــارزهاي دليـرانه
و بيمانند به درجة رفيـع شهـادت نايل شدند، اهل بـيت آن حضـرت نيـز براي دفاع از حريم امامت، فداكارانه جان فشاني كردند. شهادت سقاي دشت كربلا، حضرت ابالفضل العباس(عليه السلام)
حضرت عباس بزرگترين فرزند امّ البنين(سلام الله عليها) و پسر چهارم اميرمؤمنان، علي(عليه السلام) بود كه كنيهاش ابوالقاسم و ملقب به سقا و علمدار سپاه امام حسين(عليه السلام) بود. او آن-چنان زيبا و خوش اندام بود كه به او «قمر بنيهاشم» ميگفتند و چندان بلند بالا و رشيد كه وقتي بر اسب سوار ميشد، پاي مباركشان به زمين ميرسيد . عمر پر بركت آن حضرت سي و چهار سال بود كه هم عصر با پنج تن از معصومان بود. امام صادق(عليه السلام)ميفرمايند: «عمويم عباس داراي بصيرتي نافذ و ايماني محكم و استوار بود كه در ركاب امام حسين(عليه السلام) نيكو مبارزه كرد تا به شهادت رسيد ».
در تاريخ آوردهاند كه روز عاشورا چون عباس(عليه السلام) تنهايي و مظلوميت امام حسين(عليه السلام) را ديد به محضر ايشان رسيد و عرض کرد: «آيا به من رخصت ميدان رفتن ميدهي؟»
امام با شنيدن اين سخن، به شدت گريست و فرمود: «اي برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستي».
عرض كرد: « سينهام تنگ شده و از دنيا خسته شدهام و ميخواهم با اين منافقان بجنگم.» امام(عليه السلام) فرمود: «حال كه عزم ميدان كردهاي نخست براي اين كودكان كمي آب بياور».
آن گاه قمر بنيهاشم بر مركب خود سوار شد و مشك و نيزه خود را گرفت و آهنگ فرات كرد. چهار هزار تيرانداز سپاه عمر بن سعد كه بر شط فرات گمارده شده بودند به طرف او تيراندازي كردند. آن اسوة شجاعت و دلاوري همچون شير خروشان صفوف آنان را شكافت و هشتاد تن از آن كافران را كشت. سپاه دشمن از قدرت و شجاعت عباس(عليه السلام) درمانده شده، از هر طرف پا به فرار گذاشتند. او وارد فرات شد و خواست مقداري آب بنوشد؛ مشتي آب برگرفت ولي تشنگي امام (عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت به يادش آمد. آب را روي آب ريخت و مشك را پر كرد و با لباني تشنه از فرات خارج شد.
لشكريان عمر بن سعد از هر طرف راه را بر او بستند و محاصره كردند؛ ولي عباس(عليه السلام) كه هرگز ترسيدن را فرا نگرفته بود و در بيباكي همانندي نداشت، همچون تندر بر آنان حمله ميكرد و مسير خويش را ميپيمود كه ناگاه نوفل ازرق دست چپ او را جدا كرد. مشك را بر دوش چپ نهاد، دوباره آن ملعون به جانب آن حضرت حملهور شد و دست راستش را نيز قطع كرد (به روايتي حكيم بن طفيل ملعون كه در پشت نخلي كمين كرده بود دست راست قمر بنيهاشم(عليه السلام) را قطع كرد).
عباس(عليه السلام) مشك را به سينه چسباند و آن را به دندان محكم گرفت كه ناگاه تيري به مشك خورد و آب آن ريخت. پس از آن تيرهايي نيز به سينه و چشم آن جناب زدند. همچنين به روايتي، ملعوني نيزهاي آهنين بر فرق مبارك حضرت زد و او از فراز اسب به زمين افتاد؛ در آن هنگام بود كه برادر را صدا زد. امام شتابان، سوار بر اسب، خود را به حضرت ابالفضل رساند و كنار بدن او كه بر اثر زخمهاي زياد پاره پاره شده بود به شدت گريست و فرمود: «الان كمرم شكست و راه چاره به رويم بسته شد»؛ تا آنكه حضرت عباس (عليه السلام) جان به جان آفرين تسليم كرد و روح بلندش كه سراسر عشق و معرفت و ايثار بود به سوي جانان پر كشيد . آخرين وداع
پس از آنكه تمامي مردان خاندان و ياران امام حسين(عليه السلام) شهيد شدند امام يكه و تنها، در برابر هزاران تن از سپاه عمر بن سعد نداي «هل من ناصر ينصرني» سر داد تا شايد مسلماني بيدار دل، در لشكر كفـر بيابد و به ياري او بشتابد؛ اما هيچ يک از آن کوردلان پاسخ ندادند!
امام به جانب خيمهها آمد تا براي آخرين بار با اهل بيت خويش وداع نمايد. آنها از خيمهها بيرون دويدند و دور حضرت حلقه زدند. امام آنان را به صبر فرا خواند و فرمود: «خود را براي سختيها آماده كنيد؛ بدانيد كه خداي متعال حافظ و حامي شماست؛ به زودي شما را از شرّ دشمنان نجات خواهد داد، و عاقبت امر شما را به خير ختم و دشمنان شما را به انواع بلاها گرفتار خواهد ساخت».
صداي شيون و گرية زنان و دختران بلند شده بود و امام هر كسي را كه تسلي ميداد و ساكت مينمود آن ديگري گريه و زاري را آغاز ميكرد. شهادت سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام)
امام حسين(عليه السلام) در حاليكه تمامي اهل بيت اصحاب خويش را از دست داده بود، يكّه و تنها در برابر سيلي از سپاه عمر بن سعد قرار گرفت و پس از آنكه آنان را براي آخرين بار نصيحت کرد، خود را آمادة شهادت و جان فشاني نمود. ابتدا مبارز طلبيد و هر كه در برابر آن فرزند شير خدا قرار ميگرفت، به خاك هلاكت ميافتاد تا آنكه بسياري از دلاوران و جنگاوران سپاه دشمن سرنگون شدند؛ پس از آن ديگر كسي جرأت به ميدان آمدن را نداشت.
برخي نوشتهاند: امام حسين(عليه السلام) هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به قتل رساند تا آن كه عمرسعد فرياد برآورد: «واي بر شما! ميدانيد با چه كسي مبارزه ميكنيد؟! اين فرزند علي بن ابيطالب كشندة عرب است (هذا ابن قتّال العرب)». سپس دستور داد تا از هر طرف امام را محاصره كنند و به او حملهور شوند .
امام همچون شير غضبناكي به آنها حمله ميكرد و با هر حمله، گروه زيادي از آنان را ميكشت. آن حضرت در حالي كه در اثر شدت مبارزه و گرما و تشنگي زياد كم توان شده بود، لحظهاي ايستاد تا استراحت كند كه ناگاه سنگي بر پيشاني مباركش اصابت كرد، لباس خود را گرفت تا خون را از صورت مبارك خود پاك كند. تيري سه شعبه، آهنين و زهرآگين بر سينة مبارك آن حضرت فرود آمد. امام تير را از پشت در آورد و دست خود را در زير خوني که از سينة خود جاري بود ، گرفته، به سمت آسمان پاشيد كه از آن خون قطرهاي به زمين باز نگشت و باز دست مباركش را از آن خون پر كرده، بر محاسنش ماليد و فرمود: «همين گونه باشم تا جدم رسول خدا(صلي الله عليه و اله) را ملاقات كنم و بگويم: اي رسول خدا، مرا فلان و فلان كشتند» .
سپس سپاه عمربن سعد از هر طرف به سمت امام تير و نيزه پرتاب كردند كه گفتهاند: آنقدر تير بر بدن مبارك آن حضرت اصابت كرد كه زره امام پر از تير شده بود و تمام اين تيرها در قسمت جلو و پيش روي آن حضرت بود . صالح بن وهب مزني نيزهاي به پهلوي مبارك امام زد كه در اثر آن حضرت از اسب بر زمين افتاد و طرف راست صورتش روي زمين قرار گرفت و فرمود: «بسم الله و بالله و علي ملّة رسول الله». برخي نوشتهاند: مدتي نسبتاً طولاني بدن مطهر امام حسين(عليه السلام) بر زمين كربلا بود و آن حضرت به خون خود ميغلتيد ولي كسي جرأت نزديك شدن به ايشان را نداشت .
امام در آخرين لحظات خويش چنين با پروردگارش مناجات ميكرد: «صبراً علي قضائك يا ربّ لا اله اِلا سواكَ يا غياث المستغيثين »؛ كه در اين لحظه شمر به سپاهيان خود فرياد زد و گفت: «منتـظر چيستيد؛ چـرا كار حسين را تمام نميكنيد؟» غارت خيمهها سپاهيان عمربن سعد پس از شهادت امام حسـين(عليه السلام) به خيمههاي آنحضرت يورش بردند، و در اين كار بر يكديگر سبقت ميگرفتند و همة آن چه را كه در خيمههاي آنها بود به يغما بردند. حتي حريم اهل بيت(عليهم السلام) را نيز مراعات ننمودند و زيور و لباس و چادر زنان را هم به زور ميگرفتند. پس از آن ، خيمهها را به آتش كشيدند كه در اين هنگام همة كوكان و زنان از خيمهها بيرون آمده، براي حفظ جان خويش، در آن بيابان سوزان و پر از تيغ، به هر سويي ميگريختند... . دگرگوني عالم پس از شهادت سيد الشهداء(عليه السلام) نقل شده پس از شهادت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) غبار شديدي كه سياه و تاريك بود، آسمان را فرا گرفت و باد سرخي در آن تاريكي وزيد به گونهاي كه چشم، چشم را نميديد و لشكريان گمان كردند كه عذابي بر آنها نازل شده است . زمين نيز به سختي به خود لرزيد و شرق و غرب عالم تاريك شد.
امام صادق (عليه السلام) ميفرمايند: «چون حسين بن علي(عليه السلام) شهيد شد، آسمان تا يك سال نيلگون گشت؛ آسمان و زمين بر حسين بن علي(عليه السلام) يك سال گريست و بر يحيي بن زكريا نيز گريسته بود، و سرخي آسمان همان گرية آن است».
سيوطي نيز چنين نقل ميكند: «چون امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيد تا هفت روز خورشيد بر ديوارها زرد رنگ بود و بعضي از ستارگان با بعضي ديگر برخورد كردند. روز عاشورا كه آن حضرت شهيد شـد، خورشيد گرفت و آفاق آسمان تا شش ماه سرخگونه بود».
2ـ وفات حضرت امّ سلمه (سلام الله عليها)
در روز دهم محرم سال 62 هـ . ق. ام سلمه(سلام الله عليها) ، همسر بزرگوار رسول خدا(صلي الله عليه و اله) وفات نمود. نامش هند، و پدرش ابي أميّه و مادرش عاتكه دختر عبدالمطلب بود. شوهر اول او ابوسلمه بن عبدالاسد بن مغيره، پسر خالهاش بود كه چون به شرف اسلام مشرف گرديد با همسرش ام سلمه به حبشه، هجرت كرد كه پس از بازگشت از حبشه بر اثر زخمي كه در جنگ احد ديد پس از مدتي به شهادت رسيد. بعد از اينكه عدّة ام سلمه (سلام الله عليها) در وفات شوهرش سر آمد، ابوبكر و عمر هر كدام جداگانه به خواستگاري او رفتند كه او قبول نكرد. سرانجام در سال چهارم هـ .ق. رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و اله) از او خواستگاري كرد و او پذيرفت .
روي هم رفته امسلمه(سلام الله عليها) زن بسيار با فضيلتي بود كه همواره با دلي پر از ارادت و محبت نسبت به خاندان پيامبر(صلي الله عليه و اله) به حمايت از ساحت مقدس ولايت بر ميخاست كه از آن جمله ميتوان به موارد ذيل اشاره نمود:
1ـ بارها و بارها عايشه را با ذكر مناقب و فضايل حضرت علي(عليه السلام) نصيحت ميكرد تا از علي¬بن¬ابي¬طالب(عليه السلام) پيروي نمايد و پرچم طغيان و جنگ با آن حضرت را نيفرازد؛ ولي او هرگز قبول نكرد.
2ـ شهادت داد كه عايشه دشمن اميرمؤمنان(عليه السلام) است.
3ـ حديثِ «نحن معاشر الانبياء لا نورّث ...» را كه ابوبكر آن را به دروغ به رسول خدا(صلي الله عليه و اله) نسبت ميداد، تكذيب نمود.
4ـ هنگـامي كه اميـرمؤمنان(عليه السلام) بـراي جـنگ جمـل حـركت كردند،
پسرش عمر بن ابي سلمه را براي ياري آن حضرت فرستاد و به آن حضرت پيغام داد: «اگر رسول خدا(صلي الله عليه و اله) همسرانش را به ملازمت خانهها امر نفرموده بود، ميآمدم و در ياري شما كوتاهي نميكردم».
5 ـ بعد از رحلت حضرت خديجه كبري(سلام الله عليها) به دستور رسول خدا (صلي الله عليه و اله) مراقبت از حضرت زهرا(سلام الله عليها) را كه با فاطمه بنت اسد(سلام الله عليها) بود، پس از ايشـان بر عهده گرفت.
6 ـ شنيد كه يكي از آزاد شدههايش اميرمؤمنان(عليه السلام) را ناسزا گفته است. آن شخص را فراخواند و آنقدر از فضايل و مناقب آن حضرت كه از پيامبر(صلي الله عليه و اله) شنيده بود براي او بازگو نمود، تا او توبه كرد.
7ـ هنگام حركت امام حسين(عليه السلام) از مدينه به مکه آمد و خبر شهادت آن حضرت را كه از پيامبر(صلي الله عليه و اله) شنيده بود با اندوهي فراوان بازگو كرد. امام حسين(عليه السلام) محل شهادت و موضع قبر خود و اصحابشان را به طور معجزه به ايشان نشان دادند و سپس مقداري از خاك زمين كربلا را به ام سلمه دادند كه تا روز عاشورا در نزد ايشان بود. امسّلمه پس از واقعه عاشورا پيامبر(صلي الله عليه و اله) را با حالتي گردآلود و ژوليده در خواب ديدند و عرض كردند: «يا رسول الله! اين چه حالتي است كه در شما مشاهده ميكنم؟!» پيامبر فرمودند: «اي ام سلمه، حسين مرا كشتند و ديشب براي او و اصحابش قبر ميكندم!!» هنگامي كه ام سلمه از خواب بيدار شد ديد خاكي كه امام حسين(عليه السلام) به او داده به خون تبديل شده است .
3ـ هلاكت عبيدالله بن زياد
در روز دهم محرم سال 67 هـ .ق. شش سال پس از واقعة كربلا، درست همان روزي كه سپاهيان يزيد به فرمان عبيدالله بن زياد فاجعة خونين و مصيبت جانكاه كربلا را در عاشوراي سال 61 هـ . ق. به وجود آوردند. لشكريان عبدالملك بن مروان به فرماندهي عبيدالله بن زياد، و سپاهيان مختار بن ابي عبيده ثقفي به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر در كنار « نهر خاذر» در چهار فرسخي شهر «موصل» با هم جنگيدند و سرانجام لشكريان شام با از دست دادن هفتاد هزار تن، شكست را پذيرفتند كه در اين جنگ عبيدالله بن زياد با يك ضربت شمشير ابراهيم بن مالك اشتر از كمر به دو نيم شد و به هلاكت رسيد.
نقل شده مختار سر نحس عبيدالله بن زياد را براي امام سجاد(عليه السلام) فرستاد.در آن هنگام حضرت مشغول غذا خوردن بودند لذا سجدة شكر به جاي آوردند و فرمودند: «روزي كه ما را بر ابن زياد وارد كردند غذا ميخورد. من از خدا خواستم كه از دنيا نروم تا سر او را در مجلس غذاي خود مشاهده كنم، همچناني كه سر پدر بزرگوارم مقابل او بود و غذا ميخورد. خداوند به مختار جزاي خير دهد كه خونخواهي ما را نمود». سپس حضرت به اهل بيت خويش امر فرمودند تا همه شكر خدا را به جاي آورند .
به هلاكت رسيدن عبيدالله بن زياد آنچنان دل محزون و سراسر اندوه بني هاشم را مرهم نهاد و خوشحال نمود كه امام صادق(عليه السلام) فرمودند: «بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) يك زن هم از بنيهاشم سرمه در چشم نكشيد و حنا نبست و دود از آشپزخانة بنيهاشم برنخاست تا پس از پنج سال كه عبيدالله بن زياد كشته شد» .
4ـ قيام حضرت مهدي (عج)
در روايتي چنين آمده است كه حضرت بقيه الله الاعظم حجه بن الحسن العسـكري ـ ارواحنـا لتـراب مقـدمه الفـداه ـ در روز عاشـورا قـيام خواهند كرد .
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین